پروین در شعر آشیان ویران، از شکارچی می گوید که پرنده مظلومی را شکار می کند و کودکانش را بی پناه می کند۔ در انتها، از روزگار ستم شکایت می کند، از مظلومانی که به آنها عنوان ظالم می دهند، از ستمکارانی که از ستم لذت می برند و تاکید می کند که روزگار آنها به پایان می رسد ( دیگر نشد آن خرابی آباد ) ، سپس شعر را به زیبایی تمام می کند: مگر شکارچی، هیچ فرزند یا عشق و وابستگی ندارد؟
انتهای شعر در زیر آورده شده:
شد ساقیِ چرخِ پیر خرسند
پُر دید ز خون، چو ساغری را
دستی سرِ راه دامی افکند
پیچاند به رشته ای سری را
جمعیت ایمنی پراکند
شیرازه درید دفتری را
با تیشه ظلم، ریشه ای کند
بربست ز فتنه ای، دری را
خون ریخت به کام کودکی چند
برچید بساط مادری را
فرزند مگر نداشت صیاد؟
چهارشنبه هفدهم اسفند ۱۴۰۱ | 11:8