در این غزل ، حافظ در ابتدا ، از آشنایان دورو
و از دلبران بی وفا می سراید. سپس نسیم باوفایی
و عشق و مستی را شرح می دهد :
سحر ، بلبل حکایت با صبا کرد
که عشق روی گل ، با ما چه ها کرد
از آن رنگِ رُخم ، خون در دل افتاد
وزآن گلشن به خارم مبتلا کرد
غلامِ همّتِ آن نازنینم
که کار خیر بی روی و ریا کرد
من از بیگانگان دیگر ننالم
که با من هر چه کرد ، آن آشنا کرد
گر از سلطان ، طمع کردم ، خطا بود
ور از دلبر وفا جستم جفا کرد
خوشش باد آن نسیمِ صبحگاهی
که دردِ شب نشینان را دوا کرد
نقابِ گل کشید و زلفِ سنبل
گره بندِ قبای غنچه وا کرد
به هر سو بلبلِ عاشق در افغان
تنعّم از میان باد صبا کرد
بشارت بر به کوی مِی فروشان
که حافظ ، توبه از زهد و ریا کرد
وفا از خواجگانِ شهر با من
کمالِ دولت و دین بوالوفا کرد
حافظ
پنجشنبه دوم مرداد ۱۳۹۹ | 10:17