معشوق :
بیا ای پخته معشوقم ، منم خام
در این دنیای بی مهری بدنام
که تا دانم کجا هستم ، که باشم
و گویم نفس را هستی بیاشام
شرابی ناب از هستی و ذاتش
به دستت داری آن را همچو هر جام
دگر هر در و هر راهی برایم
برایم عمق ها شد همچو هر بام
به نزدت ، نور در سرعت چه کُند است
تو ای هر پخته یا خامی بَرَت رام
تویی هستی و زیبا سرنوشتی
هر انجامی نوشتی با سرانجام
زمان ، خادم برایت شد ، مکان هم
به دستت روزگاران ، هر چه ایّام
بیا ای جان ، که هستی زندگی ها
تویی معنا به هر آغاز و انجام
از : کتاب طبیعت موجود ، صفحات 259 و 260
یکشنبه ششم مهر ۱۳۹۹ | 10:21