دیدن جهان با شعر

نیست حیاتی و نداریم باک
ظلم جهان است و شد دردناک

کشور عادل، شده حذف از جهان
نیست از آینده، بشر، بیمناک

هر چه دروغ است، جهان می خرد
رفته امید از دلِ انسانِ پاک

کوچه، خیابان، همه جا بر زمین
هست ستمکار و بخواهد هلاک

این کره، خورشید شود، آتشین
زندگی اش، خاک شود، چاک چاک

منجی ما، نیست به جز ما، رفیق
رمزِ حیات است فقط اشتراک

۔۔۔

از: کتاب طبیعت موجود، صفحه ۴۰۴

اثر: دکتر محمد مهدی بخارائی

هر جامعه ای و هر کشوری، به دلایل مختلف و به صورت های گوناگون، پیوسته در درد و رنج است۔ همه به این منجی، نیاز دارند
( قسمتی از این غزل، اینجا نقل می شود: )

هر جامعه ای، مدام درد است
آلوده هوا، غبار و گرد است
گویا که بشر، به فکر خود نیست
بی جان شده، باز در نبرد است
منجی که نوشته در همین جاست
اینگونه غریبه شد و طرد است
انسان شده بی خبر از این ذات
گرمای وفا نمانده سرد است
هر کشور این جهان، اسیر است
اموال، خدای زن و مرد است ۔۔۔

از: کتاب طبیعت موجود، صفحه ۳۹۵
اثر: دکتر محمد مهدی بخارائی

世界

国家

Мир

نوشته است این را هر زمانه ای ، که همان ستمکاران که این حق کشی را انجام می دهند، در واقع، قصد جان خودشان را دارند۔ هر دورانی در تاریخ، همین است۔
آن ستم می رود و این عدل، حاکم می شود چون این، تنها راه نجات است

همان ظالم که هر حقّی ربوده
فقط ضعفِ خودش، پنهان نموده
به نزدِ عدل می آید به زاری
که جز این راه، درمانی نبوده
همین عدل است این را می نویسد
که ظالم، جز به خود، دشمن نبوده
به هر جا گوش کن تاریخِ دنیا
زمانه، این دو مصرع را شنوده
چه داده بی سبب سودا به خود راه
چه بی جا قصد جان خود نموده

از: کتاب طبیعت موجود، صفحه ۳۹۴
اثر: دکتر محمد مهدی بخارایی

آن وفادار پر از هوش و خِرَد یارم هست
این تماشای جمالش همه جا کارم هست

این چنین جلوه زیبای وفایش را کیست
بیند از جهل ولی پوچ و در انکارم هست

عشق و نفرت اگر از این غزلم می آید
اوست موجود و وجودش،من و دلدارم هست

نفرت از هر که نفهمید چنین ارزش را
عشق بر ذات وجودی که خریدارم هست

نفرت از عطرِ همین عشق شود پنهانی
یاورم اوست و یارم، گُل عطّارم هست

یک گلی باشد و از عشق شود زیبا سرخ
آن دلارای انارم دلِ گلنارم هست

عدل از یار من آید، برود هر ظلمی
حق بگیرم که طبیب دل بیمارم هست

شعر من را بکند نعره هر جای جهان
این نوشتار دلارا خودِ گفتارم هست

از: کتاب طبیعت موجود، صفحه۳۹۰

شاعر و پدید آورنده: دکتر محمد مهدی بخارائی

( توضیح: عشق یارم، شیرین است و صورتش مانند

گلهای تازه بهاری است۔ عشقی زیبا و قوی که کینه ها

و ستم ها را ریشه کن می کند۔ این یار درخشان مثل 

برف ،قدرتمند مانند زلزله،۔۔۔ که شرح جلوه های آن

پایانی ندارد۔

یار من، که توصیف زیبایی هایش و نمایان کردنش، عشق

جهانی اش را هدیه می دهد ):

آن که عشقش شده شیرین و شکر، یار من است

روی ماهش به لطافت گلِ تر، یار من است

کینه از غیبت عشقش که رجزخوان شده بود

در پی هیبتش افکند سپر، یار من است

روی زیبای لطیفش بدرخشد و چو برف

چون بخواهم بکند زیر و زبر، یار من است

می شمردم من از این نوع، شنیدم گفتی

بی شمارند از انواع دگر، یار من است

بی شمارند هر آن کس و هر آن چیز که دل

خوب از عشق بدارند ثمر، یار من است

این نوشتم که جهان در همه جا یار من است

یار من گفت که هر خوب اثر، یار من است

از: کتاب طبیعت موجود، صفحه ۲۶۱ 

شد پُر ستم دوران ما، از هر زمانی بدتر است

بالانشین در قعر شد، هر کمتری هم برتر است

باشد خفا جانانِ جان در این زمان، پس هر بشر

دریای آتش شد که آن، از آب هم آبی تر است

از: کتاب طبیعت موجود، صفحه ۲۲۹

آغاز زندگی ، باز کردن دریچه :

گفت به من ، دلبرِ دل : " زندگی آغاز بکن 
زمزمه از مسأله را ، نغمه و آواز بکن "

مسأله این است که دل ، نیست هویدا به جهان 
آدم اگر یافته ای ، گفتگو از راز بکن 

گم شده هر آدم و عقل ، جهل بشر در همه جاست 
گفت به انسانِ پلید : " زشت شدی ، ناز بکن "

پس من و آن دلبر و عشق ، در همه جا هیچ شدیم
تا که پری آمد و گفت : " یار ! تو پرواز بکن "

پر که زدم ، مست شدم ، دلبر من خواند سرود :
" با خودِ این رقص دلت ، کوک همان ساز بکن "

سازِ ترانه که شد این ، نغمه اعمال خودم :
" عمق دریچه تو ببین ، تا ابد آن باز بکن "

از : کتاب طبیعت موجود ، صفحه 182

اثر : دکتر محمد مهدى بخارائی 

شد پر ستم دوران ما ، از هر زمانی بدتر است 

بالانشین در قعر شد ، هر کمتری هم برتر است 

باشد خفا جانان جان در این زمان ، پس هر بشر 

دریای آتش شد که آن ، از آب هم آبی تر است 

از : کتاب طبیعت موجود ، صفحه ۲۲۹

عقل انسان خوب گوید از بدی ها دور باش 

در چنین تابنده آتش ، آب و دریا نور باش 

قرن ما تاریک باشد ، هر بدی جولان دهد

طرد کن از دل پلیدی ، با محبّت جور باش 

از : کتاب طبیعت موجود ، صفحه ۱۳۸

توضیح : هر  انسانی می گوید که عدالت ، خوشبختی را

هم اکنون به سوی من می کشاند ،

ولی رنج ها را انسان ها برای انسان ها آورده اند. 

انسان باید خودش به سوی محبّت ها و اصلاحات 

برود تا نابود نشود:

بشر دارد شکایت ها، از این دوران پر آشوب 

که خوبی تمسخر شد، و باشد هر بدی مطلوب 

ولی این را نمی گوید خودش آورده این اوضاع 

که پس زد هر محبّت را، و شد از خویشتن مغلوب

از : کتاب طبیعت موجود 

توضیح: ریشه ها را هم جوید

جهالت، ولی ساقه عقل،

گل عدل می آورد :

عقل انسان خوب گوید از بدی ها دور باش 

در چنین تابنده آتش، آب و دریا نور باش 

قرن ما تاریک باشد، هر بدی جولان دهد 

طرد کن از دل پلیدی، با محبّت جور باش

از : کتاب طبیعت موجود 

آثار دکتر محمد مهدى بخارائی :

1. کتاب ذات عشق 

2. کتاب عمق بیکران 

3. کتاب کثرت یگانه 

4 . کتاب طبیعت موجود 

5 . The Sunny Night 

آغاز زندگی ، باز کردن دریچه :

گفت به من ، دلبرِ دل : " زندگی آغاز بکن 

زمزمه از مسأله را ، نغمه و آواز بکن "

مسأله این است که دل ، نیست هویدا به جهان 

آدم اگر یافته ای ، گفتگو از راز بکن 

گم شده هر آدم و عقل ، جهل بشر در همه جاست 

گفت به انسانِ پلید : " زشت شدی ، ناز بکن "

پس من و آن دلبر و عشق ، در همه جا هیچ شدیم

تا که پری آمد و گفت : " یار ! تو پرواز بکن "

پر که زدم ، مست شدم ، دلبر من خواند سرود :

" با خودِ این رقص دلت ، کوک همان ساز بکن "

سازِ ترانه که شد این ، نغمه اعمال خودم :

" عمق دریچه تو ببین ، تا ابد آن باز بکن "

📚از : کتاب طبیعت موجود ، صفحه 182

📚📃اثر : دکتر محمد مهدى بخارائی 

توضیح : همه ، ظلم را احساس می کنیم. 

ناله این انسان ستمدیده را برای سرعت بخشی در رسیدن به عدالت بنویسیم :

دل بی عشق و محبّت ، شده آهنگ جهانی 

همه رقصیده ، نبینند چنین قعر زیانی

 
همه در قعر خسارت ، که در آهنگ زمانه 

نکند رقص محبّت ، و از آن نیست نشانی 

 توضیح شعر :درود بی کران بر عدالت ؛
و این چنین است غربتنامه آن 
غریبی که در کالبد هر مظلوم
قرار دارد :

شد پُر ستم دوران ما ، از هر زمانی بدتر است 
بالانشین در قعر شد ، هر کمتری هم برتر است 

باشد خفا جانان جان در این زمان ، پس هر بشر 
دریای آتش شد که آن ، از آب هم آبی تر است

شرح دوران :
    
توضیح شعر :این است نداے هر مظلومِ حبس شده
در قفس زمانه :
ای قفس معشوق همه کس !شاهد باش که شریکے در
 شادیها و همدمے در نشاط غمهایم نداشتم .
ای گهواره پرتلاطم !گواه باش که در سرگیجه هایم دایه هایم 
نیز توانایے یاریم را نداشتند :

نیست راحت این زمان انسان ،و حیران از جفا 
حذف شد در هر کجا ،آن جمع خوبان از جفا 

رفته هر خوبے که باران است از الفت و مهر 
شد کویرے این جهان ،آتش فروزان از جفا 

هر کسے در فکر اين باشد ،تو را تیغے زند 
شد تمسخر هر محبّت ،عشق و عرفان از جفا 

هر کسے خوبے کند ،گویند نادان است او 
ظلم بر همنوع شد ،این عقل دوران از جفا 

کم ببینے عادلے ،بخشنده اے ،در این جهان 
قرن ما شد ،اوج لجبازے انسان از جفا 

آن محبّت ،مهر و الفت ،دوستے ها پس کجاست 
مے رسد این دوره بر یک روز پایان از جفا 

شعر الفت یا محبّت ، شد قدیمی قصّه ای 
بی وفایی را ببین در نوجوانان از جفا 

از جفا آید ستم ، هر مهر و رحمی می رود 
نورباران می شود غم های تابان از جفا

معشوق :

بیا ای پخته معشوقم ، منم خام 
در این دنیای بی مهری بدنام 

که تا دانم کجا هستم ، که باشم
و گویم نفس را هستی بیاشام 

شرابی ناب از هستی و ذاتش 
به دستت داری آن را همچو هر جام 

دگر هر در و هر راهی برایم 
برایم عمق ها شد همچو هر بام 

به نزدت ، نور در سرعت چه کُند است 
تو ای هر پخته یا خامی بَرَت رام

تویی هستی و زیبا سرنوشتی 
هر انجامی نوشتی با سرانجام 

زمان ، خادم برایت شد ، مکان هم 
به دستت روزگاران ، هر چه ایّام 

بیا ای جان ، که هستی زندگی ها 
تویی معنا به هر آغاز و انجام 

از : کتاب طبیعت موجود ، صفحات 259 و 260
 

✌ای دوست ، به قدرت علم تکیه کن ، که

در دوران ما ، اگر سالها از هر کسی 

(  در هر مقام و رده ای و در هر کشوری ) 

درخواست همکاری بکنی ، می بینی که 

نمی بینند و نمی شنوند . آنان مرگ خودشان 

را در آغوش می کشند ولی همکاری و حقیقت را هرگز ،

چون قرن ما ، قرن لجبازی انسان است.✌

آسایش و راحتی در این زمانه ، از انسان

گرفته شده است چون خوبی و محبّت ، کم

است. هر جامعه ای پر است از انسان هایی که

به فکر کلاهبرداری و تیغ زدن و فریب دادن بقیّه

هستند. عشق و دوستی و خوبی ، نادانی است 

ولی ظلم کردن به انسان های دیگر ،  کار عاقلان

شده است. این دوران ظلم و جفا  نخواهد ماند 

 تاریخ نشان داده است که به زودی ، این دوره

 هم به پایان خواهد رسید :

📃نیست راحت این زمان انسان ، و حیران از جفا 

حذف شد در هر کجا ، آن جمع خوبان از جفا 

رفته هر خوبی که باران است از الفت و مهر 

شد کویری این جهان ، آتش فروزان از جفا 

هر کسی در فکر اين باشد ، تو را تیغی زند 

شد تمسخر هر محبّت ، عشق و عرفان از جفا 

هر کسی خوبی کند ، گویند نادان است او 

ظلم بر همنوع شد ، این عقل دوران از جفا 

کم ببینی عادلی ، بخشنده ای ، در این جهان 

قرن ما شد اوجِ لجبازی انسان از جفا

آن محبّت ، مهر و الفت ، دوستی ها پس کجاست ؟

می رسد این دوره بر یک روز پایان از جفا 

شعر الفت یا محبّت ، شد قدیمی قصّه ای

بی وفایی را ببین در نوجوانان از جفا 

از جفا آید ستم ، هر مهر و رحمی می رود 

نورباران می شود غم های تابان از جفا📃

📚از : کتاب طبیعت موجود ، صفحه های 228 و 229

📝📚اثر : دکتر محمد مهدى بخارائی 

عقل انسان خوب گوید از بدی ها دور باش

در چنین تابنده آتش ، آب و دریا نور باش

قرن ما تاریک باشد ، هر بدی جولان دهد

طرد کن از دل پلیدی ، با محبّت جور باش 

از : کتاب طبیعت موجود ، صفحه 138

انسان عاقل ، عشق را زیبا کند یک پیرهن

می پوشد آن ، آسوده باشد در جهان از مرد و زن

دل ، منفعت ها می برد ، از مهربان بودن و عشق

آسوده خاطر ، هر زمان ، دارد قوی سالم بدن
 

عاشق ترین در انسان ، از عشق خانه سازد 

با دل و دلربایش ، زیبا ترانه سازد 

در هر شرایطی ، او ، روحیّه دارد از عشق 

آرام و شاد باشد ، با هر زمانه سازد 

شرح دوران :

نیست راحت این زمان انسان ، و حیران از جفا
حذف شد در هر کجا ، آن جمع خوبان از جفا 
رفته هر خوبی که باران است از الفت و مهر
شد کویری این جهان ، آتش فروزان از جفا
هر کسی در فکر اين باشد تو را تیغی زند 
شد تمسخر هر محبت ، عشق و عرفان از جفا 
هر کسی خوبی کند ، گویند نادان است او 
ظلم بر همنوع شد ، این عقل دوران از جفا 
کم ببینی عادل ، بخشنده ای ، در این جهان
قرن ما شد اوج لجبازی انسان از جفا
آن محبت ، مهر و الفت ، دوستی ها پس کجاست 
می رسد این دوره بر یک روز پایان از جفا 
شعر الفت یا محبت ، شد قدیمی قصه ای
بی وفایی را ببین در نوجوانان از جفا
از جفا آيد ستم ، هر مهر و رحمی می رود
نور باران می شود غم های تابان از جفا 
کتاب طبیعت موجود ، صفحه 228

کتاب طبیعت موجود ، صفحه 182 :

گفت به من دلبرِ دل : " زندگی آغاز بکن 

زمزمه از مسأله را ، نغمه و آواز بکن "

مسأله این است که دل ، نیست هویدا به جهان 

آدم اگر یافته ای ، گفتگو از راز بکن 

گم شده هر آدم و عقل ، جهل بشر در همه جاست 

گفت به انسانِ پلید : " زشت شدی ، ناز بکن "

پس من و آن دلبر و عشق ، در همه جا ، هیچ شدیم

تا که پری آمد و گفت : " یار ! تو پرواز بکن "

پر که زدم ، مست شدم ، دلبر من خواند سرود :

"با خودِ این رقص دلت ، کوک همان ساز بکن "

سازِ ترانه که شد این ، نغمه اعمال خودم :

" عمق دریچه تو ببین ، تا ابد آن باز بکن "

 ( قسمتی از شعر ) عامل جفا :

بشر دارد شکایت ها ، از این دوران پر آشوب 

که هر خوبی تمسخر شد ، و باشد هر بدی مطلوب 

ولی این را نمی گوید خودش آورده این اوضاع 

که پس زد هر محبّت را ، و شد از خویشتن مغلوب 

یاد کنم از آن شبی ، شنیدم این سلام عشق 

وای بگفت این دلم ، دلشده هست رام عشق 

قدرت و زور آن قمر ، پُر چه بکرد هر کجا 

من شدم این حقیقتم ، در بر سقف و بام عشق 

خنده زنان سلامتم دارم از آن بهینه ام 

قدرت هر چه کهکشان ، گشته هميشه جام عشق 

واقعه ای حقیقتم کرد برایم آشکار

واقع و واقعیّتم فهم شد از پیام عشق 

عشق ببین چو جاذبه ، بود هميشه در جهان 

ما شده ایم زنده تا ، جلوه کنیم کام عشق 

عاشق با خلوص دل ، زنده شد از جمال دل 

کامروا همیشگی ، آید از اهتمام عشق 

دلِ بی عشق و محبت ، شده آهنگ جهانی

همه رقصیده ، نبینند چنین قعر زیانی 

همه در قعر خسارت ، که در آهنگ زمانه

نکند رقص محبت ، و از آن نیست نشانی

نیست راحت این زمان انسان ، و حیران از جفا 

حذف شد در هر کجا ، آن جمع خوبان از جفا 

رفته هر خوبی که باران است از الفت و مهر 

شد کویری این جهان ، آتش فروزان از جفا 

هر کسی در فکر اين باشد تو را تیغی زند 

شد تمسخر هر محبت ، عشق و عرفان از جفا 

هر کسی خوبی کند ، گویند نادان است او 

ظلم بر همنوع شد ، این عقل دوران از جفا 

کم ببینی عادلی ، بخشنده ای در این جهان 

قرن ما شد ، اوج لجبازی انسان از جفا 

آن محبت ، مهر و الفت ، دوستی ها پس کجاست 

می رسد این دوره بر یک روز پایان از جفا 

شعر الفت یا محبت ، شد قدیمی قصه ای 

بی وفایی را ببین در نوجوانان از جفا 

از جفا آيد ستم ، هر مهر و رحمی می رود 

نورباران می شود غم های تابان از جفا 

کتاب طبیعت موجود ، شناخت انسان و جهان است با اشعار کلاسیک زیبا. 

کتابی است فلسفی و عرفانی ، که به بررسی مجموعه 

هستی(از لحظه پیدایش جهان تا زندگى امروزى بشر بر روی کره زمین)  می پردازد. 

این کتاب در قالب اشعار بسیار زیبا و کلاسیک است شامل 

غزل ها، قصیده ها، رباعی ها، مثنوی ها،....

این کتاب، از چهار بخش تشکیل شده است. 

بخش اول به موجود ، جسم و انرژى می پردازد. 

آغاز آن ، شروع پیدایش جهان است. با اشعاری 

زیبا ، به شرح جسم و انرژى و زمان و پیدایش حیات بر کره زمین می پردازد. 

بخش دوم مربوط به نبرد برای بقا است. 

در این بخش ، این نزاع در انواع موجودات ، از جمله انسان ،

در قالب شعر به شرح کشیده می شود. 

در بخش سوم ، تمرکز بر روی انسان است. 

ابعاد مختلف زندگی بشر توضیح داده می شود. 

بخش چهارم ، دیدگاه کاملی است از بخش دوم و سوم. 

این بخش، مجموعه کاملی از طبیعت و موجودات و انسان ها را بررسی می کند. 

در نهایت با غزلی زیبا ، تمام کتاب به صورت جامع و مختصر ،

شرح داده می شود. 

همه کتاب ، در قالب اشعار کلاسیک بسیار زیبا است .

خواندن کتاب طبیعت موجود ، به علاقه مندان فلسفه و

جهان بینی و انسان شناسی و عرفان ، همچنین شیفتگان ادبیات زیبای فارسی ، توصيه می شود. 

بعد از سه کتاب شعر فارسی ( ذات عشق ، عمق بیکران ،

کثرت یگانه ) و نیز

یک کتاب به زبان انگلیسی (The Sunny Night ) ، 

کتاب طبیعت موجود توسط دکتر محمد مهدى بخارائی ، نوشته

شد. کتابی که فلسفه و علم مدرن را با غزل ها و قصيده ها و مثنوی ها و...  بیان می کند. 

کتاب طبیعت موجود ، عطش شیفتگان حقايق 

هستی و نیز اهل دل را فرو می نشاند. 

برای تهيه کتاب، با شماره 09125816322

تماس بگیرید و یا به آدرس قزوين ، بلوار آزادگان ،

اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی ، انتشارات مینودر ،

مراجعه کنید.