وقتی که معشوق، تب می کند، عاشق دلش را پر از گرمای عشق می کند تا حدی که لبهایش سرد شوند. سپس از بوسه برای خنک کردن معشوق استفاده می کند.
سنایی به زیبایی می سراید که نمی خواهد عاشق بمیرد ولی معشوق فقط تب کند. باید آن وصال بیاید.
تا بشنیدم که گرمی از آتش تب
گرمی، سوی دل بردم و سردی، سوی لب
مرگست ندیمم از فراقت همه شب
تب با تو و مرگ با من، این هست عجب
سنایی