یکتا بگوید از قوی بودن به ذات خود
منجی ما، جهان بخواهد هر نجات خود
در عمق بیکران، دل آن خالق یگانه است
موجود نیستم، وجودم با حیات خود
دکتر محمد مهدی بخارائی
یکتا بگوید از قوی بودن به ذات خود
منجی ما، جهان بخواهد هر نجات خود
در عمق بیکران، دل آن خالق یگانه است
موجود نیستم، وجودم با حیات خود
دکتر محمد مهدی بخارائی
( مسیر وصال معشوق را فقط می توان با عشق و خلوص طی کرد۔ باید ظلمت نفس را صادقانه پذیرفت و آن را با دروغ نپوشاند، دروغ هایی که در شکل مراسم، سنت ها، تعصب ها، و یا در قالب ادعا و غرور ظاهر می شوند۔ در این اخلاص است
که تاریکی، به روشنایی می انجامد: )
برسد هر شب تاریک به نور سحرش
که بماند آن به خودش ناب و منوّر، ثمرش
همه آن ظلمت نفسش چو پذیرفت به خود
ز جهان، نور بیامد که ببیند گهرش
از: کتاب عمق بیکران، صفحه ۲۲
( یار ، به دلی خوشامد می گوید که سرشار از عشق
است ، همان عشقی که مخزن همه خوبی هاست ) :
یار گوید به دل ای عشق ، صفا آوردی
تو وفاداری و هر مهر و وفا آوردی
هر چه خوبى است که نشناخت کسی در عالم
با خودت فاش ، تو کردی ، ز خفا آوردی
از : کتاب عمق بیکران ، صفحه ۱۱۰
ترک کن آن بی وفایی را که تنهایت گذاشت
چون دلت او را ز جانت هم فراتر دوست داشت
یار، آن باشد که در سختی بماند پیش تو
یک گلستان از وفا در عشق باید خوب کاشت
از: کتاب عمق بیکران ، صفحه ۱۴۵
... تاریکی خواب ، به روشنایی بیداری می انجامد :
برسد هر شبِ تاریک به نورِ سحرش
که بماند آن به خودش ناب و منوّر ثمرش
همه آن ظلمتِ نفسش چو پذيرفت به خود
ز جهان نور بيامد که ببیند گهرش
از : کتاب عمق بیکران ، صفحه ۲۲
آثار دکتر محمد مهدى بخارائی :
1. کتاب ذات عشق
2. کتاب عمق بیکران
3. کتاب کثرت یگانه
4 . کتاب طبیعت موجود
5 . The Sunny Night
برسد هر شبِ تاریک به نورِ سحرش
که بماند آن به خودش ناب و منوّر ثمرش
همه آن ظلمت نفسش ، چو پذیرفت به خود
ز جهان نور بيامد که ببیند گهرش
توضیح شعر : سرمست و دلخوش از باده
دوشینه ، به ناگاه به طوفان روزانه گرفتار می شوی :
دل و عشق باوفایان ، همه جا نثار گشته
غمِ یادِ یادگاری ، غمِ یادگار گشته
ز نظر به عمق دوران ، دل هر بشر بنالد
که ز شر بشر به شر شد همه جا شرار گشته
همه در زمان تشنه ، به سراغ قطره عشقی
بروند در کویری ، همه تشنه زار گشته
منگر دگر زمان را که ز بعدِ فقرِ باران
به جز آن خزان نبینی ، دل بی بهار گشته
خودِ عشقِ یار گشتی ، پس از آن خلوص گوید
که قرار او بیاید ، دل بی قرار گشته
از : کتاب عمق بیکران
بشر در دلش ، عاشقی باوفاست
جدا از خیانت و ظلم و جفاست
ولی در جهان ، اوج باشد ستم
در امواج دوران ، دلش در خفاست
( انسانیّت ، یادگار تاریخ است و غم فقدان
آن ، یادگاریِ این زمانه است. زمانه ما ، کویری
تشنه است که بارانی نمی بیند. معشوق ، عشق
و وفا است و باید خالصانه تلاش کرد تا این
بیقراری دوران ، به قرار برسد) :
دل و عشق باوفایان ، همه جا نثار گشته
غمِ یادِ یادگاری ، غمِ یادگار گشته
ز نظر به عمق دوران ، دل هر بشر بنالد
که ز شر بشر به شر شد همه جا شرار گشته
همه در زمان تشنه ، به سراغ قطره عشقی
بروند در کویری ، همه تشنه زار گشته
منگر دگر زمان را که ز بعدِ فقرِ باران
به جز آن خزان نبینی ، دل بی بهار گشته
خودِ عشقِ یار گشتی ، پس از آن خلوص گوید
که قرار او بیاید ، دل بی قرار گشته
📚از : کتاب عمق بیکران ، صفحه 48
درایت حقیقی :
خنده و شادی که نباشد میان
غصّه و غم ، پخش شود در جهان
از دلِ رنجور به هر خانه ای
می رود آن شور و صفا ، در نهان
غصّه و اندوه که شد آشکار
می کند این دلخوشی ات ، بی نشان
تا که پریشانیِ تن ، غالب است
نیست به جز غصّه و غم بر زبان
هر بشر از خویش به قعر است و اوج
نیست در اینجا ، اثر از دیگران
طرد بکن کینه و غم از خودت
تا که شود شادیِ جانت عیان
فکر خودت هستی و پس قانعی
راحت و آسوده شدی از زمان
این که در امروز که آمد ، چه رفت
هر بشری را ببرد در زیان
غصّه و غم ، نیست درایت و عقل
باش تو آینده نگر ، در امان
ترس و هراست ، تو بکن عقل و هوش
بر گل جانت ، خودتی باغبان
📚از : کتاب عمق بیکران
آن دلبران مفقود ، در یادها بمانند
ساکت اگر ندا گشت ، فریادها بمانند
گمگشته در جهان را ، دنیا کند هویدا
شیرین اگر ز دل رفت ، فرهادها بمانند
ظاهر هر آدمی ، خوب و پسندیده است
عمق دلش را ببین ، آنچه که پوشیده است
می شود آن باطنش ، از عملش آشکار
عمق و درون در بشر ، ساده و پیچیده است
دل و عشق باوفايان ، همه جا نثار
گشته
غمِ یادِ یادگاری ، غمِ یادگار
گشته
ز نظر به عمق دوران ، دل هر بشر
بنالد
که ز شر بشر به شر شد همه جا شرار
گشته
همه در زمان تشنه ، به سراغ قطره
عشقی
بروند در کویری ، همه تشنه زار
گشته
منگر دگر زمان را که ز بعد فقرِ
باران
به جز آن خزان نبینی ، دل بی بهار
گشته
خود عشق يار گشتی ، پس از آن خلوص
گوید :
که قرار او بیاید ، دل بی قرار
گشته
ظاهر هر آدمی ، خوب و پسندیده است
عمق دلش را ببین ، آنچه که پوشیده است
می شود آن باطنش ، از عملش آشکار
عمق و درون در بشر ، ساده و پیچیده است
برسد هر شب تاریک به نور سحرش
که بماند آن به خودش ناب و منوّر ثمرش
همه آن ظلمت نفسش چو پذيرفت به خود
ز جهان نور بيامد که ببیند گهرش
عشق است همان قلب جهان در انسان
خون آمده در رگ ، و شود در جریان
هر لحظه تپش، جان کتابی باشد
آواز عمیق است و ندارد پایان
سحرش
که بماند آن به خودش ناب، و منوّر
ثمرش
همه آن ظلمت نفسش چو پذیرفت
به خود
ز جهان نور بیامد که ببیند
گهرش
هر کسی از عشق برخوردار شد
او از این کابوس غم بیدار شد
زندگی سختی است،پس عاشق شویم
شاد باشد هر که او با یار شد
کتاب عمق بیکران، صفحه 110 :
یار گوید به دل ای عشق، صفا آوردی
تو وفاداری و هر مهر و وفا آوردی
هر چه خوبی است که نشناخت کسی در عالم
با خودت فاش تو کردی ز خفا آوردی
کتاب کثرت یگانه، صفحه 239 :
عشق ما باشد چنین بی واسطه
عرف و قانون نیست یا یک ضابطه
ما فقط باشیم و عشقی در میان
مست می رقصیم در این رابطه